یک تسبیح گرفته ای دستت، خوبی ها را از بند اول می اندازی و بدی ها را از بند آخر! مبادا که یادت برود فلان روز و فلان ساعت، چه کردیم و چه شد!
کاش اگر می خواهیم خوبی کنیم، به زبان نیاوریم، شخصِ من که این شکلی اش را نمی پسندم! یعنی می سپارم اصلاً اگر می خواهند این طوری به من خوبی کنند، اصلاً به کُل خیرشان به من نرسد!
خوبی اگر بخواهد به منت ختم شود، دیگر اسمش خوبی نیست، یعنی اصلاً بدی است!
بدتر از آن این است که تسبیح بی حساب بیاندازیم، یعنی گاهی به خودمان حق بدهیم فلانی را بابت فلان کار بدهکار کنیم، اصلاً هم روح بدبخت خبر ندارد که پس فردا بابت اعمال سلیقه های شخصی خودشان، باید حساب پس بدهد، این دیگر می شود بدی مضاعف! خودمان را طلبکار کنیم!
گاهی به رویمان نیاوردن را می گذارند به حساب بی اشکال بودن، تا می گویی من تابحال گیر بی خود نداده ام، می گویند حتماً اِشکالی نبوده که گیر نداده ای، آنوقت جایی که حرفی می زنی، یا هفتاد سال سکوت می کنند، یا چنان بهشان بر می خورد که دودمانت را به باد می دهند! دیدم که می گویم آقاجان!
به قول یکی که خاطرش برایم خیلی عزیز هست: «خدایا شکرت، چمیدونم»!
کاش بیاییم و راه عاشقی رو از راه رفاقت بریم، نه از راه حساب و کتاب...
به قول حافظ عزیز:
زان یار دلنوازم، شکریست با شکـایــــــت - گر نکته دان عشقی، بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منــت هر خدمتی که کردم - یارب مباد کس را مخـــــــــدوم بی عنایت