سبز سفر کرده
روزها گذشت از این سفر طولانی ات، ماه ها، سال ها
دلمان به نقشی بر سنگی خوش است از یادت
وعده گاه همه آنهایی که دوستت داشتند و می دارند، تا همیشه!
گرچه صدایی که بی آلایش بود، زلال بود، مهربان بود، دیگر در زمین زمینی ها نپیچید،
سبز نگاهت همه جا ماند، در قلب ها، در لاله ها، در یادهای مداوم انسان های دل شکسته از سفرت!
نیستی، اما می بینی که فراموشی ات محال تر از آن است که فکر می کردی...
تویی که به فال حافظ یلدایی پر کشیدی:
«حجاب چهره جان میشود غبار تنم - خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست - روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم»
حالا ما مانده ایم و یادی سبز از گل پرپری که باور نمی کنیم نبودنش را تا ابد!
گلی که در قاب دوربین به لنز چشمانمان خیره شده و لبخندی زنده تر از آنچه ما هستیم، نثارمان می کند.
یادت بخیر سبز سفرکرده همیشه حاضر!