هرچه بادا باد
نیمکت سالخورده که از اشک هایت تر می شود
تمام مسیرهای پیچ در پیچ منتهی به قلبم مملو از انفجار می شوند
اهم سرمایه ام چکه چکه از گونه هایت سر می خورد و نیمکت ژولیده را سرشار از ثروت می کند
من با یک نوع دستپاچه گی که اصلاً در همه وجودم بعید است، دست و پا میزنم تا دارائی نچکد!
اما تو به کارَت، به ادامه دادن، ادامه می دهی! دریغ از همه حرف هایی که خواه زده شد و یا خفه شد!
نیمکت سالخورده می داند که این مثل همه اتفاقات روزمره اینجا، تئاتر نیست! این دیگر بکر ترین دیالوگ های واقعی تاریخ است!
تکراری ترین دیالوگ های بیشتر زندگی های پر حاشیه! به بن بست رسیده ترینشان! پر اتفاق ترین ترینشان!
این روزها که من و تو مثل سگ و گربه به جان هم هستیم، دو زار آنطرف تر صدای قهقهه آنهایی که راحت عبور می کنند، آنهایی که سخت نمی گیرند، خفه ام می کند! من در چالش بزرگ زندگی ام به دنبال راهی هستم که دیگر نگویم «امروز چه می شود؟»
در این بلندی های زندگی فقط دوست دارم بخندم و با صدایی که شوق تو در آن موج می زند، بگویم: «هر چه بادا باد!»