حمله
گاهی هم میشوی خیابان ورود ممنوعی که زندگی یکطرفه به سویت گاز میدهد
مثل روزهایی که خدا از آن بالا بالاها تو رو به تمسخر میگیرد
و تو مثل احمق ها سناریو ها را طنزآلود تر از همیشه، زهر آلود تر از همیشه! اجرا میکنی...
مثل همه شب هایی که تا صبح صدای فریدون فروغی در گوشت زنگ میزند!
دنیا یک تانک بزرگ هست که چشم بسته به سمت تو هجوم می آورد و راه گریزی نداری...
آنوقت هاست که یک چال یخ! هم نمیتواند به هوش بیاوردت!
خشاب های سیگار را یکی پس از دیگری خالی میکنی با دودهایی که در آسمان فوت میشوند
و تا مدت ها در سیاهی شب میرقصند و خاطراتت را برایت مرور میکنند!
تو یک بازنده ای و حتی تیر خلاصی هم نداری!
حرص میخوری، مدام راه میروی، زمین و زمان را در دلت فحش میدهی
و بارها با مشت در دست دیگرت میکوبی...
اما دریغ که عمق فاجعه ها بیشتر از وسعت همه حرص خوردن های توست!
تو یک بازنده ای، گاهی بی هیچ تیر خلاص و راه پس و پیش!
گاهی زندگی نیست، هر چه هست سیاه تر، فراتر از سیاهی هست!