وبلاگ حمیدرضا عباسی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

مثل زندگی که گاه و بی گاه انسانیت را در هم می شکند،

مثل دردها که هر روز می کشند،

مثل این قلب های شیشه ای که شکست ها را پی در پی تجربه می کنند،

این رابطه های فاشیستی هم روزها را در روزگاران می تازانند

من و تو نسل تبعیدی عشق هستیم

که این روزها، به دور از بمباران آهن، در فضای آرام اطراف، جا خوش کرده ایم

و به یک نسل دود و آهن می خندیم

به همین معاملات پوست خیاریِ بازار دل با نیشخند مرموزمان نگاه می کنیم

به این دیوانه ها که تندیس زرنگی شان را پشت شیشه عقب ماشین به نمایش می گذارند

به این ملنگ ها که همه عمر فکر یک قران، دو زارشان هستند تا مبادا موقع دل دادن سرشان کلاه نرود

به این ها که دلشان خوش است زنده اند و جوانی می کنند، این ها که تا خرتناق در لجن هستند...

به این ها می خندیم!

اینجا تبعید، گذرگاه بی خطر است!

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۰۱
حمیدرضا عباسی

نیمکت سالخورده که از اشک هایت تر می شود

تمام مسیرهای پیچ در پیچ منتهی به قلبم مملو از انفجار می شوند

اهم سرمایه ام چکه چکه از گونه هایت سر می خورد و نیمکت ژولیده را سرشار از ثروت می کند

من با یک نوع دستپاچه گی که اصلاً در همه وجودم بعید است، دست و پا میزنم تا دارائی نچکد!

اما تو به کارَت، به ادامه دادن، ادامه می دهی! دریغ از همه حرف هایی که خواه زده شد و یا خفه شد!

نیمکت سالخورده می داند که این مثل همه اتفاقات روزمره اینجا، تئاتر نیست! این دیگر بکر ترین دیالوگ های واقعی تاریخ است!

تکراری ترین دیالوگ های بیشتر زندگی های پر حاشیه! به بن بست رسیده ترینشان! پر اتفاق ترین ترینشان!

این روزها که من و تو مثل سگ و گربه به جان هم هستیم، دو زار آنطرف تر صدای قهقهه آنهایی که راحت عبور می کنند، آنهایی که سخت نمی گیرند، خفه ام می کند! من در چالش بزرگ زندگی ام به دنبال راهی هستم که دیگر نگویم «امروز چه می شود؟»

در این بلندی های زندگی فقط دوست دارم بخندم و با صدایی که شوق تو در آن موج می زند، بگویم: «هر چه بادا باد!»

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۵
حمیدرضا عباسی