یک شکل خاص از سکوت
مانده ایم محبوس پشت آرواره های سنگی این قبرستان بی انتها
بی آنکه بدانیم پشت این دهان بزرگ جثه، سبز رنگی چگونه است؟!
پشت این دهان چهار فصل، این دهان حاصلخیز
من دلم نور می خواهد، از یک شکل بی انتها
آنقدر که از روشنایی، منگ شوم!
آنقدر که ژرفای زمین، قدرتی برای تاریکی نداشته باشد!
دلم یک سال زندگی در میلیون ها سال پیش می خواهد،
یک سال زندگی صامت! یک نوع خاص از زندگی که در آن انسان هیچ کلامی ندارد!
دلم می خواهد یک سال عشق را فقط با نگاه منتقل کنم!
دلم یک روز زندگی در کنار رودخانه می خواهد، با پس زمینه ای از صدای رودخانه
با یک قوری که با آتش سیاه شده و چای جوشیده اش که می چسبد!
چه خوب که این یکی می شود!
دلم می خواهد ساعت ها در خلصه ای که خاص خودم هست،
دستهایم را زیر سرم بگذارم و فقط به آسمان نگاه کنم!
به کلاغ سیاه هایی که رد می شوند و گاهی صدای نکره شان را در خلوت نگاهت رها می کنند.
دلم یک شکل خاص از سکوت می خواهد که سخت پیدا می شود!