پل
يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۴۸ ب.ظ
پل زندگی من و تو روزی بنا شد که از دو سوی مختلف به سوی هم آمدیم
و درست روی نقطه صفر بهم رسیدیم،
من خواستم بگذرم، نشد!
اما تو رفتی، گذشتی و گفتی برگشتنی نیست،
گفتی تو سوختی و رفتی!
و من سالیان سال است همینجا، روی همین نقطه صفر پل، رفتن تو را به نظاره نشسته ام،
کاش نیم نگاهی...
نمیدانم در آن دور دستها که امروز هستی، و من بشکل یک نقطه می بینمت، روزگارت خوب هست یا نه؟
روزگار من که فرقی نکرده!
زیر این پل گذر آبی هست که در جریان بودن زندگی را به رخ میکشد...
من اما مسخ دستهای تو شدم،
از همان سالیان پیش که نمیدانستم...
شاید روزی به واسطه گرد بودن زمین برگردی، دستان مرا بگیری و با خود ببری!
۹۲/۰۲/۱۵