وقتی پدر میره، دیگه انگار خوشی هم میره
وقتی بودی! پدر
وقتی بودی، از وقتی فهمیدم پیر شدی، روز تولدم که میشد، همش میگفتم یکسال بزرگتر شدم و یکسال پدر پیرتر شد! همش نگران بودیم، نگران روزی که بالاخره اومد! بالاخره تو دیگه پیرتر نشدی! جوون تر شدی! تو هم متولد شدی...
اینارو میگم که بدونی بابا جونم، آقاجونم، پدر، با غیرت، بزرگ همه ما تا ابد!
اینا رو میگم که بدونی هیچوقت تموم نشدی برای ما، همیشه کنار ما هستی، حضورت رو میگم، همه جا هست، پر رنگ!
اما اینکه نمی بینیمت، این تا آخر عمر آزارمون میده، اینه که اذیت می کنه
میخواد تولدم باشه، میخوام هر شادی دیگه ای باشه
اینکه تو نیستی، یعنی یه جای کار قشنگ میلنگه!
اینکه تو نیستی، یعنی شادی از تهِ ته دل نیست
یعنی بزرگترین تکه این پازل سر جاش نیست
یعنی تولد هست، اما پدر نیست!
۰ نظر
۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۰:۴۱