وبلاگ حمیدرضا عباسی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

هیچی بدتر از این نیست که وقتی سیگار می کشی، وسط دودش غرق بشی

انگار دود پر از علامت سوال هست و هر علامت هم یه حکایت پیچیده

حالا تو موندی با این همه حکایت که حتی حوصله نداری کلید بندازی یکیشون رو باز کنی

کلی درد و کلی دردسر زبون نفهم که حتی نمی دونی از جونت چی می خوان؟

همینطور مات و مبهوت فوت می کنی تو هوا، علامت ها رو یه مرور می کنی و به محو شدن تدریجی شون نگاه می کنی؛

به رقص شون، ادا اصول های مسخره شون...

از هوا محو می شن و چند ثانیه بعد یه فوت جدید دوباره می ریزتشون رو داریه...

می رن و میان، ملق می زنن، می خندن، گُه می زنن و می رن و می آن...

لعنت به ذهن خراب که ساندویچ های کف آسفالت شرف دارن بهش!

یه وقتایی یاد ماشین دودی می افتم، با اینکه هیچ وقت یه دونه ش رو هم از نزدیک ندیدم، ولی باز می تونم تصور کنم که گاهی چقدر زندگیم بهشون شبیه هست.

هر چی زور می زنی سریع تر بری، رو به جلو باشی، انگار که یه کش بستن به پات، عینهو ماشین دودی می ری جلو، عینهو خود آهن قراضه شون خراب می شی، نمی تونی فکر کنی و نمی تونی تکون بخوری.

اَی ریدم تو این زندگی که هر روز درگیر یه زهرماریش هستیم، هر وقت فکر می کنی اوضاع روبراهه، انگار که پر سیمرغش رو آتیش زده باشی، مثل زلزله رو سرت هوار می کنه، نه می تونی کار کنی، نه می تونی استراحت کنی، سرگیجه مطلقی!

یه وقتا می گم کی تموم می شه این زندگی کوفتی که عین محکومای حبس ابد گیر کردیم توش و داریم جون می کنیم، اما تموم نمی شه، عین بختک رو نوار عمرمون هست و دم به دمش داره فکر می کنه چیکار کنه که زهرمارمون بشه این زندگی...

ملالی نیست جز غم دوری خوشبختی و غم نزدیکی بدبختی...

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۴
حمیدرضا عباسی