وبلاگ حمیدرضا عباسی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

تنها دوست دارم در گوشه ای از شوفاژ داغ اتاق کز کنم

و یک شکم سیر به هپروت فرو بروم

من مرکز دوار این زندگی منحوس نیستم

سوزن پرگارتان را از مرکز وجودم بردارید

تنها می خواهم سهم من، تکه ای کمان در این دایره صد بعدی باشد!

خستگی یک کلمه ساده نیست

خستگی سالها فاجعه است...

خستگی طاعونِ آخرین نفس های امید است،

من پیامبر امید نیستم!

غول چراغ آرزو نیستم!

من تنها یک آدم خسته هستم

یک آدم خسته با یک بغل شراب هفتاد ساله!

تنها می خواهم کمی ساکت باشم

می خواهم تا اطلاع ثانوی دنیایم صامت باشد

بریدم از اثبات چندباره و بیهوده بدیهیات!

تنها می خواهم تا انتها پرچم دار اندیشه نباشم!

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۱
حمیدرضا عباسی

گنجایش مغزم سرریز کامل است

«کوچه شهر دلم» قطعی برق طولانی مدت دارد!

چراغ های زنبوری همان کورسوی مسخره شان را نیز دریغ می کنند...

گاه گاهی مرگ به مرکز پرشور زندگی ات چنگ میزند و مدارش را به صورت کامل منحل می کند

اینجا هم مدتی است چراغ های سبز سوخته اند

همین قرمز چشمک زن هم طاقچه بالا می گذارد!

اینجا یک چیزی ناخن بلندش را به مرمر اعصابم می کِشد

تمام نمی شود چرا این خشکوقتی ناخوشایند...

 

از بالا بلندی به این آشفته بازار نگاه کن

کلید این شور وقتی دست توست

سبز ممتدت را وصل کن

ناخن ها را از ته بگیر!

این فرمان لعنتی را هم بچرخان!

ختم کلام، بیا و وصل شو!

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۵
حمیدرضا عباسی

یک تسبیح گرفته ای دستت، خوبی ها را از بند اول می اندازی و بدی ها را از بند آخر! مبادا که یادت برود فلان روز و فلان ساعت، چه کردیم و چه شد!

کاش اگر می خواهیم خوبی کنیم، به زبان نیاوریم، شخصِ من که این شکلی اش را نمی پسندم! یعنی می سپارم اصلاً اگر می خواهند این طوری به من خوبی کنند، اصلاً به کُل خیرشان به من نرسد!

خوبی اگر بخواهد به منت ختم شود، دیگر اسمش خوبی نیست، یعنی اصلاً بدی است!

بدتر از آن این است که تسبیح بی حساب بیاندازیم، یعنی گاهی به خودمان حق بدهیم فلانی را بابت فلان کار بدهکار کنیم، اصلاً هم روح بدبخت خبر ندارد که پس فردا بابت اعمال سلیقه های شخصی خودشان، باید حساب پس بدهد، این دیگر می شود بدی مضاعف! خودمان را طلبکار کنیم!

گاهی به رویمان نیاوردن را می گذارند به حساب بی اشکال بودن، تا می گویی من تابحال گیر بی خود نداده ام، می گویند حتماً اِشکالی نبوده که گیر نداده ای، آنوقت جایی که حرفی می زنی، یا هفتاد سال سکوت می کنند، یا چنان بهشان بر می خورد که دودمانت را به باد می دهند! دیدم که می گویم آقاجان!

به قول یکی که خاطرش برایم خیلی عزیز هست: «خدایا شکرت، چمیدونم»!

کاش بیاییم و راه عاشقی رو از راه رفاقت بریم، نه از راه حساب و کتاب...

به قول حافظ عزیز:

زان یار دلنوازم، شکریست با شکـایــــــت - گر نکته دان عشقی، بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منــت هر خدمتی که کردم - یارب مباد کس را مخـــــــــدوم بی عنایت

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۸
حمیدرضا عباسی