برگ های پاییز که ورق بخورند
من و تو در یک میعاد جاودانه، مسخ خواهیم شد
مثل یک اعتیاد با هم خواهیم ماند
مثل ساعت که تیک تیک صدا می کند
ما هم به یک وعده بزرگ نزدیک می شویم
به صبح!
به شکوفایی بی انتهای ابدیت
به هم!
برگ های پاییز که ورق بخورند
من و تو در یک میعاد جاودانه، مسخ خواهیم شد
مثل یک اعتیاد با هم خواهیم ماند
مثل ساعت که تیک تیک صدا می کند
ما هم به یک وعده بزرگ نزدیک می شویم
به صبح!
به شکوفایی بی انتهای ابدیت
به هم!
دیوار تنها موجود دنیاست که همه حرفهایت را خوب می شنود
گارد نمی گیرد،
مخالفت نمی کند،
کج فهمی ندارد،
و با رفتار اشتباه روی اعصابت پیاده روی نمی کند...
دلمان ترکید بس که گفتیم « آ »، شنیدند « ب »!
بس که گفتیم « آ »، شنیدند « آ »، گفتند « ب »!
بس که ار زور غرور الف و ب مان قاطی شد!
بس که گفتیم سفید، از سر لج بازی گفتند سیاه است!
هیچ حرفی را قبول نکردیم تا ژست منطق مان خراب نشود!
بس که با منطق هم مسابقه دادیم که بگوییم فلانی تو اشتباه می کنی!
حوصله ام سر نرفته از این موضوعات، اما، اعصابم به هم ریخته...
تو که سرفه کردی، دنیا سیاه شد
آتش های آسمان تا پشت کمرم را سوزاند
سرفه های سیاه ات را نمی خواهم
این اشک ها که هق هق شان امانم را بریده!
این ها گلوله های زمین به هوایِ ضد صحبت هستند.
خوب مجهز شدی! من قلبم به همین هشدار ها وصل هست!
تو بخندی، من هم وضعیت سفید می شوم!
از زیرزمین، از پناهگاه بیرون می آیم!
آژیر را خاموش می کنم اگر نگاهت مثل همیشه صاف باشد!
اگر نگاهت خواستن داشته باشد...
اگر آشنا باشد!